شعر ترانه / ای نوع بشر
ای نوع بشر تا کی به ابناء بشر
سودی ندهی ای نخل بی بار ثمر
مگرزفرداخبرنداری
که جزبه سرشورشرنداری
چرابه جزحرص وآزشهوت - به سرهوای دگرنداری
ندانستی ای بی خرد در جهان قدر آدمیت
که از خلقت آدمی در طبیعت چه بوده حکمت
که غیر آزار بینوایان - در آفرینش گهر نداری
بدان که جز جای پای خالی - در این گذر گه اثرنداری
چه خونها که با دست تو ریخت - چه دلها ز قهر تو گسیخت
آخر ای بوالبشر - کی بد این شور و شر
ز اسرار زندگی
تا به کی دسته ای - صاحب سیم وزر
قوی در بندگی
گرسنه گروهی به قرص جوی جان سپرند
گروه دگر حاصل رنج آنان شمرند
ببین هزاران فقیر و مفلوک
ملوک و مملوک ز حال هم بی خبرند
حذر کن که در روز حساب - ندایی رسد زاهل کتاب
که ای ز پستی رسیده به وجود - حاصل زاد و بود تو چه بود
در این دور خراب
جاهد از این معما بگذر - آخر از این لغزها چه اثر