دارم سری از گذشت ایام طوفانی و مالخولیائی
طومار خیال و خاطراتم لولنده به کارخود نمایی
چون پرتو فیلمهای در هم در پرده ی تار سینمایی
بگشود دلم زبان هذیان
مرغان خیال وحشی من تنها که شدم برون بریزند
در باغچه ی شکفته ی شعر با شوق و شعف بجست و خیزند
تا می شنوند صوتی از دور برگشته چوباد میگریزند
در خلوت حجره ی دماغم
این همره ناشناس من کیست کو شیفته داردم نهانی
گوشم بنوای عشق بنواخت چشمم به جمال جاودانی
مهتاب شبی که غره بودند دریا و افق به بیکرانی
پیشانی باز خود نشان داد
من با نوسان گاهواره پیچیده به لابلای قنداق
وز پنجره چشم نیمه بازم مجذ وب تجلیات آفاق
گهواره مرا به بال لالای بر سینه فشرده گرم و مشتاق
می برد به سیر باغ مینو
آن دور نمای سوسنستان وان باد که موجها برانگیخت
وان موج که چون طنین ناقوس دامن بافق زد و فرو ریخت
آن دود که در افق پراکند وان ابر که با شفق درآمیخت
شرح ابدیت تو میگفت
ما حلقه زده به دور کرسی شب زیر لحاف ابر میخفت
خانم ننه مادر بزرگم افسانه و سرگذشت میگفت
می کرد چراغ کورکوری من غرق خیال و با پری جفت
شعرم به نهان جوانه می زد
آن بید کنار جاده ی ده آیا که پس از منش گذر کرد
هر برگی از آن زبان دل بود با من چه فسانه ها که سر کرد
او ماند و جوان عاشق از ده شب همره کاروان سفر کرد
از یار و دیار قهر کرده !