بعضى...
دیر به زبان مى آیند.
من یاد گرفته ام
چنین مواقعى با چشمهایم
سخن بگویم.
زندگى ... گاهى
چیزى غیر از خودِ زندگى ست.
((سید على صالحى))
گاهي آنقدر بدم مي آيد
كه حس مي كنم بايد رفت
بايد از اين جماعت پرگو گريخت!
واقعا مي گويم...
گاهي دلم مي خواهد بگريزم از اينجا...
حتي از اسمم! از اشاره، از حروف!
از اين جهان بي جهت، كه ميا، كه مگو، كه مپرس...
گاهي دلم مي خواهد بگذارم برم بي هرچه آشنا
گوشه ي دوري گمنام،
حوالي جايي بي اسم...
بي اسم خودم اشاره به حرف!
بي حرف ديگران،اشاره به حال!
بعد بي هيچ گذشته اي...
به ياد نياورم از كجا آمده؟كيستم؟اينجا چه مي كنم؟
بعد بي هيچ امروزي...
به ياد نياورم، كه فرقي هست، فاصله اي هست،
فردايي هست!
گاهي واقعا خيال مي كنم،
روي دست خدا مانده ام!
خسته اش كرده ام!
راهي نيست...
بايد چمدانم را ببندم،
راه بيفتم...بروم
و مي روم...
اما به درگاه نرسيده از خودم مي پرسم:
كجا...؟!
كجا را دارم؟! كجا بروم؟!
سيدعلي_صالحي
آمده از جایی دور،
اما زاده زمین ام.
امانت دار آب و گیاه،
آورنده آرامش و
اعتبار امیدم.
من به نام اهل زمین است
که زنده ام.
زمین
با سنگ ها و سایه هایش،
من
با واژه ها و ترانه هایم،
هر دو
زیستن در باران را
از نخستین لذت بوسه آموخته ایم.
زمین
در تعلق خاطر من و
من در تعلق خاطر تو
کامل ام.
ما
همه
اگرچه زاده سرزمین تخیل و ترانه ایم،
اما سرانجام
به آغوش و بوسه های مگوی باز خواهیم گشت.
سیدعلی صالحی
علی صالحی
اشتباه میکنند بعضیها
که اشتباه نمیکنند!
بايد راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دريا میرسند
بعضی هم به دريا نمیرسند.
رفتن، هيچ ربطی به رسيدن ندارد!
علی صالحی
چقدر این دوست داشتن های بی دلیل
خوب است
مثل همین باران بی سوال
که هی می بارد ...
علی صالحی
بیا بی خبر به خواب هفت سالگی بر گردیم
غصه هامان گوشه گنجه بی کلید
مشقهامان نوشته
تقویم تمام مدارس در باد
و عید یعنی همیشه همین فردا
نه دوش و نه امروز ...
علی صالحی
نامهام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت مینويسم
حال همهی ما خوب است
اما تو باور نکن!
وقتی دستمان به آسمان برسد
وقتی که بر آن بلندیِ بنفش بنشينيم
ديگر دست کسی هم به ما نخواهد رسيد
مینشينيم برای خودمان قصه میگوئيم
تا کبوترانِ کوهی از دامنهی روياها به لانه برگردند
گوش کن دوستِ من!
او که شمشيرش به اَبر میرسد،
در زندگی هرگز هيچ گُل سرخی نبوييده است...
علی صالحی
در اين دنيای دَرَندَشت
هر چيزی به نحوی بالاخره زندگی میکند.
باران که بيايد
بيد هم دشمنیهای خود را با اَرّه
فراموش خواهد کرد.
علی صالحی
سادگی را
من از خوابِ يک پرنده
در سايهی پرندهيی ديگر آموختم...
ديروز را دانسته آمديم
امروز ندانسته عاشقيم
و فردا روز را ... ای رِندِ مانده بر دوراهیِ دريا و دايره
خدا را چه ديدهای!
به هر که گفت
تعبير زندگی شکل صبور همين شقايق است
شک خواهم کرد
از هر که گفت بيا برای بيداریِ دريا دعا کنيم
پرهيز خواهم کرد،
يا پا به پای زائری که بگويد بلای ستاره دور،
شب از خواب اين زاويه به روز خواهد رسيد،
همسفر نخواهم شد.
پناه بر تو ای فهم فراموشی!
حالا بيا برای رسيدن به آرامش
نزديکترين نامهای کسان خويش را بياد آوريم!
علی صالحی
سفرهی دلِ مرا در باد، کسی گشوده نخواهد يافت.
من خوابِ يک ستارهی صبور
زير بالش ابرهای راحله ديدهام،
يا باد میآيد و آسمان را خواهد رُفت،
يا شايد کرامتی شد و باران آمد...
تنها محض خاطر تو، به تو میگويم
خواهانِ خاکستر اين سمندری اگر
در بادهای رو به شمال و بر بام گريه تماشايم کن!
من با هزار چشم تشنه از بیتابیِ تماشا،
بدهکارِ شبِ آسمانی پر ستارهام...
علی صالحی
برای من
دوست داشتن
آخرین دلیل دانایی است
اما هوا همیشه آفتابی نیست
عشق همیشه علامت رستگاری نیست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانی ست
علی صالحی
____مطالب مرتبطـ :____