از نکاتی که در باب استفهام از اشعار این شاعر قابل ذکر است ؛ وجود پرسش های بی شمار در برخی از اشعار اوست . در بعضی از آن ها همه یا بیشتر ابیات به علامت سؤال ختم می شوند ؛ حتّی تعدادی عنوان سؤالی دارند . مانند : ( به که باید گفت ؟ )
کشت تقدیر تو مارا به که باید گفت ؟
مردم از درد خدا را به که باید گفت ؟
سرنوشتم اگر این است که می بینم
حکم تغییر قضا را به که باید گفت ؟
آی خط خوردگی صفحه ی پیشانی
این همه خط خطا را به که بایدگفت ؟
مو به مو حادثه بارید به هر بندم
تیر باران بلا را به که باید گفت ؟
هر نفس آهی و هر آینه اشکی شد
وضع این آب وهوا را به که بایدگفت ؟...
( گل ها همه آفتابگردانند :133 )
یا عنوانی دارند که تداعی کننده ی سؤالند . مثل ( چیستان)
ما گنه کاریم آری جرم ما هم عاشقی است
آری اما آن که آدم هست و عاشق نیست کیست ؟
زندگی بی عشق اگر باشد همان جان کندن است
دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است نیست؟
تا آن جا که در حیرت از ناچاری عشق وبی پاسخی
این معمّای جاودانه می گوید :
تا ابد در پاسخ این چیستان بی جواب
بر در ودیوار می پیچد طنین چیست ؟ چیست ؟
(دستور زبان عشق :55 )