____مطالب مرتبط : ____
____مطالب مرتبط : ____
مثل یک روحی ؛ رها از بند زندان و تنی!
دور هم باشی اگر از من ٬ همیشه با منی
خوب می دانی که در قلبم کسی جای تو را …
بعد ِ تو دنیا برای من به قدر ارزنی …
تو همیشه بی خبر مهمان بغضم می شوی
بی هوا از چشم های خسته ام سر می زنی
خسته ای از این همه طوفان پی در پی ولی
تو امید آخر عشقی ٬ نباید بشکنی !
گرمی دست تو غم را از دل من می برد
مثل یک آتش که می افتد به جان خرمنی
این همه مهر و محبت کار دستت می دهد
وای از آن روزی که دستت می رسد پیراهنی…
اِن یکادُ الذینَ … چشم نامحرم به دور !
چشم این قوم و برادرهای شوم ِ ناتنی!
من نمی خواهم که هرشب یاد تو باشم ولی٬
تو مگر از خواب های خسته ام دل می کنی؟!
دوست داری بازهم “پروانه تر” از این شوی؟
که تمام لحظه هارا پیله دورت می تنی؟
فکر کن بود و نبود من چه فرقی می کند!؟
مثل من این روزها وقتی به فکر رفتنی
رد پایت را بگیر از کوچه های این غزل
گرچه تو تنها دلیل شاعری های منی…
کاش می شد که عمر این شب ها ، مثل موهای مشکی ات کوتاه
به خودم وعده می دهم که برو ! ته این جاده می رسد تا ماه!
بیست سال است یک نفر دارد، در دلم انتظار می کارد
بیست سال است دوستت دارم، از همان عصر دوم دی ماه
که خدا آفرید دستم را بسپارد به دست های خودت
بسپارد به دست های کسی ? که ندارد از عاشقی اکراه
شاید از ازدحام دلتنگی ست ،هر کجا می روم همان جایی
لب ساحل...کرانه های خلیج...کوچه پس کوچه های کرمانشاه
چندروزی ست با خیالاتم ، خواب تاریخ را به هم زده ام
آه چیزی نمانده کشته شوم مخفیانه به دست نادرشاه
تب ؟ ندارم نه! حال من خوب است . باخودم حرف می زنم ؟ شاید!
بهتر از این نمی شود حال شاعری که بریده نیمه ی راه
شعر با من بگو مگو دارد ، زندگی بچگانه لج کرده!
نیستی و بهانه گیر شدم ... نیستی و بدون یک همراه
دوست دارم که با خودم باشم ، دوست دارم به خانه برگردم
چندروزی بدون مردم شهر ، فارغ ازهای و هوی دانشگاه
باخودم حرف می زنم، شاید راه کوتاه تر شود قدری
که به آخر نمی رسد این راه... نه! به آخر نمی رسد این راه!
باید بنوشی با خیال تخت چایت را !