آغوشِ سیلم از غمِ سودای چشمهات
در حسرتم که دل بنهم لای چشمهات
خواهم چشید سیب جمال تو را ز شوق
خواهم رسید بر لب دریای چشمهات
دیری نپاید اهل تماشا فدا کنند
خود را بدونِ چون و چرا پای چشمهات
امروز من غریبه ترم عقل را مگر
مجنون شوم به لیلیِ فردای چشمهات
با نیزه های آتش پلکت هدف شدم
غرقِ تبم ز سوزشِ گرمای چشمهات
ای وای از آن قیامتِ پُر شور نازهات
فریاد از این اسارتِ دنیای چشمهات
جرأت نکرده هیچ کسی تا بیان کند
ابروی تو کمان شده بالای چشمهات
از من گذشته، رامِ تو در دام خلوتم
مخمورتر ز جام تمنّای چشمهات
شهر دلم گرفتی و این کشور وجود
تسلیم شد به قامت والای چشمهات
باری، شبانه پرده کش از مردمت مگر
بیند مرا سحر همه رسوای چشمهات
در خدمتم که بوسه دهی جان دهم تو را
تعجیل کن به خواهش دادای چشمهات
دادا بیلوردی - 1385 هـ.ش
تعداد