امیرحسین مدرس :
نه تنها از دو چشم سحربارت شور می ریزد
که از تسبیح دستت دانه ماهور می ریزد
نیازی نیست حرفی یا حدیثی بر زبان آری
نگاهت، از زبانهای جهان، دستور، میریزد
پریشان کن شبم را با سرانگشتی که میدانی
پریشانی، غرورِ سرکشم را دور میریزد
بیا و مشتِ اسپندی بپاش امشب بر این آتش
که از چنگِ زمانه هر نفَس کافور میریزد
سکوت، آوازِ مقبولیست بیشک در چنان جایی
که از هُرمِ نفَسها شعلهی تنبور میریزد
بیا آغوش بگشا بغضِ مستِ بیمحابا را
کنون کز عطرِ تاکِ گیسویت انگور میریزد
آ بهار...
دس نیگردار آ بهار، خاک و گلم مونده هنو
دس پاچم نکن، نیگا: فرش دلم مونده هنو
هنو ایوون چشام گرت و خاکش پاک نشده
خیلی وقته این چشا ابری و نمناک نشده
آدما میگن تو داروی جوونی رو داری
روی زخم دل عاشقا، تو مرهم میذاری
هر کی عاشق میشه نور چشم تو پناهشه
اگرم کم بیاره، دست تو تکیهگاهشه
آ بهار هر کیو دیدم، بوی پاییز و میداد
بوی کوچههای تاریک و غمانگیز و میداد
آبهار، هر کیو دیدم، خندههاش دروغی بود
برق چشم همهشون چراغ بیفروغی بود
نکنه وقتی میای باز دوباره خواب بمونم
مث یه حباب آواره روی آب بمونم
آبهار یادت باشه وقتی میای، صدام کنی
قربون برق چشات یادت نره نگام کنی
آ بهار چیکار کنم، خاک و گلم مونده هنو
رسیدی پشت در و فرش دلم مونده هنو
از اشعار امیرحسین مدرس
____مطالب مرتبط : ____