محمد مهدی سیار :
محمد مهدی سیار :
آنگاه چشمم خسته شد، در گور خوابیدم
بر فرشِ تارش مار و پودش مور خوابیدم
من، سنگ سرگردان، عجین با آهن و سیمان
در خاک مثل وصله ای ناجور خوابیدم
پلکی زدم باری، نه موری بود و نه ماری
در جشن نار و نور و دیو و حور خوابیدم
معلوم شد دستی شراب انداخته ست از من
در خمره ای انگار با انگور خوابیدم...
آری خودم دیدم قیامت راست بود اما
من خسته بودم، بی خیال صور... خوابیدم!
محمد مهدی سیار
____مطالب مرتبط : ____
گرد هم آوردند ماتمهای عالم را
وقتی جدا كردند همدمهای عالم را
از عِطر یاسم بادهای ساحل غربی
از یاد میبردند مریمهای عالم را
تا صبح بر گلبرگ زردش اشک خواهم ریخت
شرمنده خواهم كرد شبنمهای عالم را
انگار یك جا بر سرم آوار میكردند
تیغ تمام ابنملجمهای عالم را
من پشت پرچین بهشت كوچكم دیدم
هیزم به دوشان جهنمهای عالم را
ماهم هلالی میشد و من در حلولی سرخ
میدیدم آغاز محرمهای عالم را
محمد مهدی سیار
____مطالب مرتبط : ____
خاموش لب به هجو جهان باز كرده است
اين زخمِ ناگهان كه دهان باز كرده است
چشمم بساط چشم فرو بستن از جهان
در اين جهان چشم چران باز كرده است
اشكم بر آمد از پس گفتن، چه خوب هم...
طفلك اگرچه دير زبان باز كرده است
اين چاكِ پيرهن كه از آن شرم داشتيم
خود لب به پاك بودنمان باز كرده است
...
من خود به چشم خويش شنيدم هزار بار
هر غنچه اي لبي به اذان باز كرده است
با موسيقي فريد سعادتمند و صداي سالار عقيلي)
...
با تو نگفته بودم/ از گريه هاي هر شب
عشقت نشسته بر دل/ جانم رسيده بر لب
من بي تو سرگردان/ من بي تو حيرانم
شرحي ز گيسويت/ حال پريشانم
بي تابم اين شبها/ بي خوابم اي رؤيا
از تو چه پنهان من/ گم كرده ام خود را
پيدايم كن/ شيدايم كن
آزادم كن از اين سكوت بي پروا
بي تابم اين شبها/ بي خوابم اي رؤيا
از تو چه پنهان من/ گم كرده ام خود را
چشمي بگشا/ بشكن شب را
تا با تو بگذرم از اين همه غوغا
پيدايم كن/ شيدايم كن
آزادم كن از اين سكوت بي پروا