الا ای نیزه ها از سر بگیرید !
به سوی خاندانم پر بگیرید
اگر با کشتن من عشق بر پاست
مرا شمشیرها! در بر بگیرید!
#یدالله_گودرزی
الا ای نیزه ها از سر بگیرید !
به سوی خاندانم پر بگیرید
اگر با کشتن من عشق بر پاست
مرا شمشیرها! در بر بگیرید!
#یدالله_گودرزی
#ترانه_باران
باران! بباران ناگهان، بر جان ِامان از آسمان
از آسمان برجان ِامان،باران! بباران، ناگهان
من عاشقم دراین میان، ای جانِ من،ای جانِ جان
در زیرِ باران، همعنان، با من بیا ای مهربان
با من بیا ای مهربان، در زیرِ باران گم شویم
جاری شده در روحمان، احساس، چون رودِ روان
ای نازنین! روی زمین، هستی بهارِ دلنشین
ای مهربان، در آسمان، هستی تو ماهِ عاشقان
این سان که باران، ناگهان،باریده بر جان و جهان
از صبح تا شب بی گمان، یکریز، خوانده ناودان!
خندان شدی چون زعفران،تابان شدی چون ارغوان
بر قلب من بنشین، بمان! با صد دهان، رقصان،بخوان!
نبضِ خیابان می زند، احساس ِ باران می زند
رقصان تر ازسروِ جوان، باران بباران بی امان!
یدالله گودرزی
تو نیستی که ببینی چقدر تنهایم
به روی غُربتِ آیینه، دست می سایم...
مگر که در شب و توفان کنارِ من باشی
که من بدون تو تا صبح هم نمی پایم !
به من اجازه بده، ماهِ من! که برگردم
که خالی، است میانِ ستارگان، جایم
طلوع کن نفسی، آسمانِ آبی من
که من غروبِ غم انگیز و تلخِ دریایم
کلام و فلسفه هم در دلم افاقه نکرد
که در جهانی ازاینگونه، چیست معنایم؟!
دوباره برکه و باران، دوباره غارِ کبود
سکوتِ آبی و نیلوفرینِ بودایم !
یدالله گودرزی