شهر رنگین شده از نم نم باران و دعا
می رسد نوبت گلزار و زر افشانی ما
غزل از شوق « وصالت » به تو زانو زده است
تا تو را می نگرد مصرع پایانی ما
محمد علی رستمی (وصال میانه ای)
شهر رنگین شده از نم نم باران و دعا
می رسد نوبت گلزار و زر افشانی ما
غزل از شوق « وصالت » به تو زانو زده است
تا تو را می نگرد مصرع پایانی ما
محمد علی رستمی (وصال میانه ای)
زیر باران که می روی
دلم می خواست
کاش می ایستادی ...
تا به آب و آتش نزنم !
#محمدعلی_رستمی
برای گریه ی باران غمی بهانه کنیم
درون قصه ی لیلا دلی نشانه کنیم
سیاهی از شب و روزم رها نشد که نشد
میان صبح و سیاهی زهی کمانه کنیم
سکوت و حسرت و آهم مرا به درد آورد
بیا انیس شبم خلوتی شبانه کنیم
به بغض هم بنوازیم و در سکوت شبت
تمام زلف کجت را دوباره شانه کنیم
در امتداد نگاهت به وزن سوسن و یاس
به پای ناله ی بلبل غزل ترانه کنیم
بسوی ساحل فردا پلی زنیم از دل
برای شادی دلها دعا روانه کنیم
برای فصل «وصالت» هوا چه بارانیست
پس از طراوت باران هوای خانه کنیم
از : محمد علی رستمی (وصال میانه ای)
از سر شوق ای رضا جان بر تو مهـمان آمدم
خود طلب کردی به سویت از دل و جان آمدم
راه تو مایل شده سوی دل ویـــرانه ام
آشنای بارگاهم ، دیده گریان آمدم
ای امید رحمت باران عشق سرمدی
من کویری تشنه کامم سوی باران آمدم
اشک ها جاری کنم در دامن آیینه ها
تا برای وصل جانم بر خراسان آمدم
در « وصال » عاشقی دل رام آهو می شود
چون برای دیـدن خورشید تابان آمدم
از : محمد علی رستمی (وصال)