این شعرها که بوی سکوت می دهند
از غیبت لب های توست
کلمات
مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی
از معنا خالی شدند
و در انتظار مورچه هایند
توشه بار زمستانی شان را
در حفره ی تاریک خالی کنند-
اندوهی که سرازیر می شود
در سینه ی خاموش من.
محمد شمس لنگرودی
این شعرها که بوی سکوت می دهند
از غیبت لب های توست
کلمات
مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی
از معنا خالی شدند
و در انتظار مورچه هایند
توشه بار زمستانی شان را
در حفره ی تاریک خالی کنند-
اندوهی که سرازیر می شود
در سینه ی خاموش من.
محمد شمس لنگرودی
آسان است برای من
که خیابانها را تا کنم و در چمدانی بگذارم
که صدای باران را، به جز تو کسی نشنود
به درخت انار بگویم انارش را خود به خانه من آورد
آسان است آفتاب را سه شبانه روز بی آب و دانه رها کنم
و روز ضعیف شده را ببینم که عصا زنان از آسمان خزر بالا می رود
آسان است که چهچه گنجشک را ببافم و پیراهن خوابت کنم
آسان است برای من به شهاب نومید فرمان دهم که به نقطه اولش برگردد
برای من آسان است به نرمی آبها سخن بگویم
و دل صخره را بشکافم
آسان است نا ممکنها را ممکن شوم
و زمین در گوشم بگوید بس کن رفیق
اما آسان نیست که معنی مرگ را بدانم
وقتی تو به زندگی آری گفته ای
#شمس_لنگرودی
1.
صلح
دهانی است
که بی مضایقه آواز می خواند
و گوشی بریده
پرچم جنگ را در میدان
برابر خانه ام بالا می برد.
2.
اگر این نور برگردد
و به خانه ام بیاید
اتاقم را پیدا می کنم
و برای همیشه به خواب می روم.
3.
آیا صلح سربازی فراری است
که پشت تپه ای از گل ها نشسته
با قمقمه اش از باران حرف می زند
4.
آیا اتفاقی است
جنگ را که برگردانیم
گنج می شود
از : شمس لنگرودی
الفبا برای سخن گفتن نیست
برای نوشتن نام توست
اعداد ...
پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دستهای من
برای جست و جوی تو پیدا شدند
دهانم
کشف دهان توست
ای کاشف آتش
در آسمان دلم توده برفی است
که به خندههای تو دل بسته است
شمس لنگرودی
وتو همروزی پیر میشوی،
امامن ...
پیرتر ازاین نخواهمشد،
درلحظهای ازعمرم متوقف شدم ...!
منتظرم بیایی
واز برابر منبگذری
زیبا،پیرشده
آراسته بهنوری
که ازتاریکی مندریغ کردهای
"شمس لنگرودی"