من آن درختِ زمستانی ،
بر آستانِ بهارانم
که جز به طعنه نمی خندد،
شکوفه بر تن عریانم
زنوشخندِ سحرگاهان ،
خبر چگونه توانم داشت
منی که در شبِ بی پایان،
گواهِ گریه ی بارانم
شکوهِ سبز بهاران را،
بَرین کرانه نخواهم دید
که رنگِ زرد خزان دارد،
همیشه خاطرِ ویرانم...
کجاست بادِ سحرگاهان ،
که در صفای پس از باران
کند به یادِ تو ، ای ایران!
به بوی خاکِ تو مهمانم
#نادر_نادرپور