۱۳۹۷/۰۲/۰۷ | | -
نگاهی به زندگی و شعر ژاله اصفهانی
ژاله قائم مقامی در سال ۱۲۶۲ در فراهان متولد شد. وی از خاندان میرزا ابولقاسم قائم قائم مقام فراهانی است. در زمینه ی ادبیات فارسی و عربی درس خواند و تا پانزده سالگی در زادگاهش به سر برد و سپس همراه خانواده به پایتخت آمد.
در تهران ناگزیر از ازدواج با یکی از آشنایان قدیم پدرش می شود: "علیمردان خان میر پنج بختیاری".مردی چهل و چند ساله، نظامی، خشن و کم سواد. و بیست و چند سال بزرگتر از همسر نوجوانش.
این ازدواج چندان دوام نمی آورد اما فرزندی از این پیوند به دنیا می آید که بعدها ادیب و غزل سرایی مشهور می شود: حسین پژمان بختیاری و سراینده ی غزل معروف "در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد". وقتی که حسین نه ساله می شود علیمردان خان از دنیا می رود. سرپرست ها مانع از دیدار ژاله با فرزندش حسین می شوند. حسین در ۲۷ سالگی موفق می شود مادرش را ببیند.
ژاله اهل کتاب و مطالعه بوده و به ادب، تاریخ و حکمت علاقه داشته است. ژاله شعرش را از دیگران پنهان می کرده حتا از فرزند ادیبش حسین. دیوان ژاله با مقدمه های حسین پژمان بختیاری و جمشید امیر بختیاری در سال ۱۳۴۵ چاپ می شود.
عالم تاج قائم مقامی که بیشتر با نام ژاله شناخته می شود مهرماه ۱۳۲۵ در تهران از دنیا می رود.
شعرهای ژاله که به سالهای قبل از مشروطه و تا زمان رضا شاه مربوط می شود مخاطب را با موقعیت تلخ و تراژیک زن ایرانی در آن سالها آشنا می کند. شاید ژاله نخستین زنی باشد که نسبت به موقعیت سنتی زن ایرانی اعتراض های شاعرانه داشته است.
چند نمونه از شعرش:
چه می شد آخر ای مادر، اگر شوهر نمی کردم؟
گرفتار بلا خود را چه می شد گر نمی کردم؟
گر از بد بختی ام افسانه خواندی داستان گویی
به بدبختی قسم، کان قصه را باور نمی کردم.
ـــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــ
کاشکی از مشیمه ی مادر
دختران سر برون نیارندی
ور به زهدان درون نشاید ماند
هم در آن جمله جان سپارندی
یا پی حق رفته ز دست
دستی از آستین برآرندی.
ــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــ
"نکوهش شوهر"
هم صحبت من طرفه شوهری است
شوهر نه، که بر رفته آذری است
باریک و بلند و سیاه و سخت
در دیده ی من چون صنوبری است
در روی سیاهش دو چشم تیز
چون در شب تاریک اختری است
انگیخته ریشی سیه سپید
بر گونه ی تاریکِ لاغری است
ریشش به بناگوشم آنچنانک
در مردمک دیده نشتری است
بر گردن من چون طناب دار
پیوسته از آن دست چنبری است
در پنجه ی او جسم کوچکم
چون در کف شاهین، کبوتری است
با ریش حنا بسته، نیمه شب
وصفش چه کنم، وحشت آوری است
گویی ملک الموت عالم است
یا از ملک الموت مظهری است
نه علقه ی فرزند و زن در او
نه ز الفت و سامان در او سری است...
گویند خدای زنان بود
مردی که بر او نام شوهری است
مرد است و خدای وجود ماست
نی نی که بلای مقدری است
زن چیست؟ خضوع مجسمی
وان مرد، غرور مصوری است
گر رانَدَم از خود مخیّری
ور کوبدم از قهر، قادری است
آری بود او مرد و من زنم
زن ملعبه ی خاک بر سری است
من کیستم؟ آوخ ضعیفه ای
کش نام و نشان طعن و تسخری است
دردا که در این بوم ظلمناک
زن را نه پناهی نه داوری است
گر نام وجود و عدم نهند
بر مرد و به زن، نام درخوری است
زن ننگِ وجود است از آن سبب
پیچیده به قیرینه چادری است.
تعداد
ژاله قائم مقامی در سال ۱۲۶۲ در فراهان متولد شد. وی از خاندان میرزا ابولقاسم قائم قائم مقام فراهانی است. در زمینه ی ادبیات فارسی و عربی درس خواند و تا پانزده سالگی در زادگاهش به سر برد و سپس همراه خانواده به پایتخت آمد.
در تهران ناگزیر از ازدواج با یکی از آشنایان قدیم پدرش می شود: "علیمردان خان میر پنج بختیاری".مردی چهل و چند ساله، نظامی، خشن و کم سواد. و بیست و چند سال بزرگتر از همسر نوجوانش.
این ازدواج چندان دوام نمی آورد اما فرزندی از این پیوند به دنیا می آید که بعدها ادیب و غزل سرایی مشهور می شود: حسین پژمان بختیاری و سراینده ی غزل معروف "در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد". وقتی که حسین نه ساله می شود علیمردان خان از دنیا می رود. سرپرست ها مانع از دیدار ژاله با فرزندش حسین می شوند. حسین در ۲۷ سالگی موفق می شود مادرش را ببیند.
ژاله اهل کتاب و مطالعه بوده و به ادب، تاریخ و حکمت علاقه داشته است. ژاله شعرش را از دیگران پنهان می کرده حتا از فرزند ادیبش حسین. دیوان ژاله با مقدمه های حسین پژمان بختیاری و جمشید امیر بختیاری در سال ۱۳۴۵ چاپ می شود.
عالم تاج قائم مقامی که بیشتر با نام ژاله شناخته می شود مهرماه ۱۳۲۵ در تهران از دنیا می رود.
شعرهای ژاله که به سالهای قبل از مشروطه و تا زمان رضا شاه مربوط می شود مخاطب را با موقعیت تلخ و تراژیک زن ایرانی در آن سالها آشنا می کند. شاید ژاله نخستین زنی باشد که نسبت به موقعیت سنتی زن ایرانی اعتراض های شاعرانه داشته است.
چند نمونه از شعرش:
چه می شد آخر ای مادر، اگر شوهر نمی کردم؟
گرفتار بلا خود را چه می شد گر نمی کردم؟
گر از بد بختی ام افسانه خواندی داستان گویی
به بدبختی قسم، کان قصه را باور نمی کردم.
ـــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــ
کاشکی از مشیمه ی مادر
دختران سر برون نیارندی
ور به زهدان درون نشاید ماند
هم در آن جمله جان سپارندی
یا پی حق رفته ز دست
دستی از آستین برآرندی.
ــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــ
"نکوهش شوهر"
هم صحبت من طرفه شوهری است
شوهر نه، که بر رفته آذری است
باریک و بلند و سیاه و سخت
در دیده ی من چون صنوبری است
در روی سیاهش دو چشم تیز
چون در شب تاریک اختری است
انگیخته ریشی سیه سپید
بر گونه ی تاریکِ لاغری است
ریشش به بناگوشم آنچنانک
در مردمک دیده نشتری است
بر گردن من چون طناب دار
پیوسته از آن دست چنبری است
در پنجه ی او جسم کوچکم
چون در کف شاهین، کبوتری است
با ریش حنا بسته، نیمه شب
وصفش چه کنم، وحشت آوری است
گویی ملک الموت عالم است
یا از ملک الموت مظهری است
نه علقه ی فرزند و زن در او
نه ز الفت و سامان در او سری است...
گویند خدای زنان بود
مردی که بر او نام شوهری است
مرد است و خدای وجود ماست
نی نی که بلای مقدری است
زن چیست؟ خضوع مجسمی
وان مرد، غرور مصوری است
گر رانَدَم از خود مخیّری
ور کوبدم از قهر، قادری است
آری بود او مرد و من زنم
زن ملعبه ی خاک بر سری است
من کیستم؟ آوخ ضعیفه ای
کش نام و نشان طعن و تسخری است
دردا که در این بوم ظلمناک
زن را نه پناهی نه داوری است
گر نام وجود و عدم نهند
بر مرد و به زن، نام درخوری است
زن ننگِ وجود است از آن سبب
پیچیده به قیرینه چادری است.