۱۳۹۶/۱۰/۲۳ | | -
چه فکر میکنی
که بادبان شکسته، زورق به گِل نشستهایست زندگی؟!
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت از او گریخته
به بُن رسیده، راه بستهایست زندگی؟!
چه سهمناک بود سیل ِ حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زِ هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه، ریخت
و آفتاب
در کبود درههای آب غرق شد
هوا بد است...
تو با کدام باد میروی؟
چه ابر تیرهای گرفته سینهٔ تو را
که با هزار سال بارشِ شبانه روز هم
دل ِ تو وا نمیشود؟!
تو از هزارههای دور آمدی
در این درازنای خونفشان
به هر قدم نشان ِنقش پای توست،
در این درشتناک دیولاخ
ز هر طرف طنین ِگامهای ره گشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ِ ننگ و نام
به خون نوشته نامهٔ وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشههای توست
چه تازیانهها که با تن ِتو تاب ِعشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی که کوی قامت ِبلند عشق
که استوار ماند در هجومِ هر گزند
نگاه کن، هنوز آن بلند ِ دور
آن سپیده، آن شکوفهزار انفجارِ نور
کهربای آرزوست!
سپیدهای که جان ِآدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سِزَد اگر هزار بار بیفتی از نشیب ِراه و باز
رو نهی بدان فراز.
چه فکر می کنی؟
جهان چو آبگینهٔ شکستهایست
که سرو راست هم در او
شکسته مینماید
چنان نشسته کوه
در کمین ِاین غروب تنگ
که راه
بسته مینمایدت
زمان ِبیکرانه را تو با شمارِ گام ِ عمر ما مسنج!
به پای او دَمیست این درنگ ِ درد و رنج
بسان ِ رود که در نشیب دَرّه سَر به سنگ میزند
رونده باش!
امید هیچ معجزی، زِ مُرده نیست
زنده باش !
#هوشنگ_ابتهاج
🎼#محمدرضا_لطفی
تعداد
که بادبان شکسته، زورق به گِل نشستهایست زندگی؟!
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت از او گریخته
به بُن رسیده، راه بستهایست زندگی؟!
چه سهمناک بود سیل ِ حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زِ هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه، ریخت
و آفتاب
در کبود درههای آب غرق شد
هوا بد است...
تو با کدام باد میروی؟
چه ابر تیرهای گرفته سینهٔ تو را
که با هزار سال بارشِ شبانه روز هم
دل ِ تو وا نمیشود؟!
تو از هزارههای دور آمدی
در این درازنای خونفشان
به هر قدم نشان ِنقش پای توست،
در این درشتناک دیولاخ
ز هر طرف طنین ِگامهای ره گشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ِ ننگ و نام
به خون نوشته نامهٔ وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشههای توست
چه تازیانهها که با تن ِتو تاب ِعشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی که کوی قامت ِبلند عشق
که استوار ماند در هجومِ هر گزند
نگاه کن، هنوز آن بلند ِ دور
آن سپیده، آن شکوفهزار انفجارِ نور
کهربای آرزوست!
سپیدهای که جان ِآدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سِزَد اگر هزار بار بیفتی از نشیب ِراه و باز
رو نهی بدان فراز.
چه فکر می کنی؟
جهان چو آبگینهٔ شکستهایست
که سرو راست هم در او
شکسته مینماید
چنان نشسته کوه
در کمین ِاین غروب تنگ
که راه
بسته مینمایدت
زمان ِبیکرانه را تو با شمارِ گام ِ عمر ما مسنج!
به پای او دَمیست این درنگ ِ درد و رنج
بسان ِ رود که در نشیب دَرّه سَر به سنگ میزند
رونده باش!
امید هیچ معجزی، زِ مُرده نیست
زنده باش !
#هوشنگ_ابتهاج
🎼#محمدرضا_لطفی