رباعیات بیژن ارژنگ :
هر روز سراغ دردسر مي گردم
با عشق به دنبال خطر مي گردم
گفتي كه برو،چشم، ولي چون خورشيد
شب مي روم و سپيده بر مي گردم
با سوز و گداز هم نمي ارزي شعر
با عشوه و ناز هم نمي ارزي شعر
من هرچه تو را رديف كردم،ديدم
يك تره پياز هم نمي ارزي شعر
خشت اول، حدیث با هم بودن
خشت آخر، دو دوست با هم دشمن
تصویر تو خشت خام بارانزدهای است
بر سینهی دیوار ترکخوردهی من
پشت سخنت شنیدهای پنهان است
مروارید سپیدهای پنهان است
هرچند دو بیت بیشتر نتوانم
در هر بیتی قصیدهای پنهان است
بطریها، چوبپنبههاشان در گوش
لیوانها با دهان خواهش خاموش
بطری شکسته ناگهانِ انگور
لیوان شکسته گربهی بازیگوش
ای اسبِ سپید پیر! کی گاه تو بود؟
ای بخت سپید کی بهدلخواه تو بود؟
از آن همه سنگِ آسیا گرداندن
سهم تو همین توبرهی کاه تو بود
حرفی جان از بادکنک میگیرد
گفتیم اگر بادکنک بپذیرد
بر گردن هر بادکنک یک گره است
که باز شود بادکنک میمیرد
حرفی است که گفتنش پشیمان شده است
روی از همه پوشیدن و پنهان شدن است
بی روی تو روسیاه عالم شدهایم
این آخر آفتابگردان شدن است
هی برگ به برگ یادها میآیند
باداها و مبادها میآیند
تنها گره روسریات میداند
کی آن همه گردبادها میآیند
نیزار شکسته جای پای صیاد
هر نی که شکست، شد دهان فریاد
از نیزاران چشمهایت پر زد
مرغابی خواب، خوابت آشفته مباد
هر شب من و ماهتاب پشت شیشه
خواب از تو خیال، خواب پشت شیشه
گلدان سیاه کاکتوسم ای دوست
دلبسته به آفتاب پشت شیشه
از بیژن ارژنگ