۱۳۹۶/۰۱/۰۷ | | -
ملول وخسته و افسرده و پیرند ساعت ها
بر این دیوارها دارند می میرند ساعت ها
به دور خویش می گردند و می گردند و می گردند
در این دور فنا سرگیجه می گیرند ساعت ها
از این بیهوده گشتن گرد نعش لحظه ها دلگیر
از این دلمردگی،از زندگی سیرند ساعت ها
گهی بیدار،گاهی خواب،گاهی تند،گاهی کند
ودر یک لحظه هم زودند هم دیرند ساعت ها
زمان بازیچه ی دست زمانه است و نمی بینند
تمام روز وشب با خویش درگیرند ساعت ها
فراتر از زمان آیینه های بی ریا رفتند
بر این دیوارها در بند وزنجیرند ساعت ها
به سمت روشن هستی سفر کردند گلدان ها
به سوی نیستی اما سرازیرند ساعت ها
شعر از اسماعیل فرزانه