۱۳۹۵/۱۲/۰۶ | | -
ثریا حکیم اوا :
ز غمت دوباره امشب به غزل پناه بردم،
تو ببین ،که این شکایت به سراغ ماه بردم .
چو غمت به خانه اى دل به زیاد تنگ امد،
من بیهنر تو بنگر به هجای آه بردم .
من از این ستاره زاران ،که به شب همی كند ناز،
به یقین رسیدم آخر ،که مهم به چاه بردم .
به همان نگاه اول ،که به شهر عشق میبرد،
كه به عمر خویش آن را چو دوای راه بردم .
شب غم دراز باشد ،چه کنم ،چه چاره سازم؟
ک به شوق وصل رویت دل بیگناه بردم .
تو بگو ز خلوت ما ،که صدای تك - تكش را،
به صدای هق - هق خود به چه اشتباه بردم .
تو گرم به عشق بازى دل خود برنده دانی،
مگرم خبر نداری که کهی و کاه بردم؟
تو بیا به جشن نوروز ،ز غرور خویش بگذر،
و بگو ،که عقل و دل را به همین نگاه بردم .
ثریا حکیم اوا
____مطالب مرتبطـ :____