شبى به مردُمك چشم طعنه زد مژگان
كه چند بى سبب از بهر خلق كوشيدن
هميشه بار جفا بردن و نياسودن
هميشه رنج طلب كردن و نرنجيدن
زنيك و زشت و گل و خار و مردم و حيوان
تمام ديدن و از خويش هيچ ناديدن
چو كارگر شده اى مزد سعى و رنج تو چيست؟
بوقت كار ضروريست، كار سنجيدن
ز بزم تيره ى خود روشنى دريغ مدار
كه روشنست از اين بزم رخت برچيدن
جواب داد كه آئين كاردانان نيست
به خواب جهل فزودن زِ كار كاهيدن
كنايتى است درين رنج روز خسته شدن
اشارتى است درين كار،شب نخوابيدن!
مرا حديث هوى و هوس مكن تعليم
هنروران نپَسَندند، خود پسنديدن
نگاهبانىِ مُلكِ تن است پيشه ى چَشم
چنانكه رسم ره و پاست ره نورديدن
اگر پى هوس و آز خويش ميگشتم
كنون نبود مرا ديده جاىِ گرديدن
بپاى خويش نيفكنده روشنى هرگز
#اگرچه_كار_چراغ_است
#نور_بخشيدن
نه آگهيست زِ حكم قضا شدن دلتنگ
نه مردمى است ز دست زمانه ناليدن
مگو چرا مژه گشتم من و تو مردم چشم
ازاين حديث كس آگه نشد به پرسيدن
هزار مساله در دفتر حقيقت بود
ولى دريغ كه دشوار بوَد فهميدن
زِ دل تپيدن و از ديده روشنى خواهند
ز خون دويدن و از اشك چشم غلتيدن
زِ كوه و كاه گرانسنگى و سبكسارى
زِ خاك صبر و تواضع زِ باد رقصيدن
سپهر مردم چشمم نهاد نام از آن
كه بوَد خصلتم از خويش چشم پوشيدن
هزار قرن نديدن زِ روشنى اثرى
هزار مرتبه بهتر زِ خويشتن ديدن
هواى نفس چو ديويست تيره درونِ دلِ پروين
تبر زِ ديو پرستى است خود پرستيدن...
پروین اعتصامی