گلرخسار صفی اوا شاعر پر آوازه تاجیکستان Гулрухсор Сафиева
دوبیتیها
دلافشانم ولی همدل ندارم
زرافشانم ولی ساحل ندارم
به مانند درخت ارغوانم
گلافشانم ولی حاصل ندارم
* * *
نباشی تو، نی می هست و نه مستی
نه ناز گل، نه راز گلپرستی
برای من تو هستی و همه هست
نباشی تو، نه من هستم، نه هستی!
* * *
نگاه گلنثار من کجا شد
سرشت بیغبار من کجا شد؟
من مضطر ز خاکستر بپرسم
دل آیینهوار من کجا شد؟!
* * *
فرح را با ستم تنها نمانید
قلم را با الم تنها نمانید
دو دشمن را به زیر بام گردون
من و شب را به هم تنها نمانید!
* * *
قلمدار و قلم نوروزی دارد
المدار و الم نوروزی دارد
چراغ لاله خودافروزی دارد
مزار کهنه هم نوروزی دارد!
* * *
تو جام و ساقی داری، من ندارم
فر آفاقی داری، من ندارم
برای عشق دیگر، بخت دیگر
تو عمر باقی داری، من ندارم!
* * *
دلم چون طفل گریان است بی تو
گِلم جمع پریشان است بی تو
همه روزم، همه روزم شب تار
همه فصلم زمستان است بی تو!
* * *
اگر در دل نباشی، در زبانی
اگر عاقل نباشی، شادمانی
اگر باری ز غم خندیده باشی
تو درد خندههای من بدانی!
* * *
مه و خورشیدرا همره ندیدی؟
شکوه کوه را در که ندیدی؟
تو که پیر آمدی تا من پیاده
جوانی مرا در ره ندیدی؟!
* *
دلم چون طفل گریان است بی تو
گلم جمع پریشان است بی تو
همه روزم، همه روزم شب تار
همه فصلم زمستان است بی تو
* * *
ز خود پیش خدا باید گریستن
خموش و بیصدا باید گریستن
برای مردهها اشکم نمانده
برای زندهها باید گریستن
* * *
ندارم آرزوی عمر جاوید
وطن بگذار ماند جاودانه
همی خواهم به تو بعد سر من
وطن ماند، وطن ماند نشانه!
***
دلی مفتون اعجاز بهار است
دلی خورشید را بیننده تار است
دل تو لانه از عشق خالی
دل من خانه پروردگار است.
گٌلِ رخسار بُدَم (صفی اوا)
____مطالب مرتبطـ :____
تعداد