در زمستانی که بیهنگام آمده بود
و ابرهایی که ناغافل،
تو
بهار را به پنجرهام هدیه کردی
و ماه مهربان را
به دستهایم.حالا کجا ماندهای
دوباره بیایی کنار پنجرهام
بگویی: سلام،
بهار آوردهام، نمیخواهی؟!
از : رضا کاظمی
____مطالب مرتبط : ____
در زمستانی که بیهنگام آمده بود
و ابرهایی که ناغافل،
تو
بهار را به پنجرهام هدیه کردی
و ماه مهربان را
به دستهایم.حالا کجا ماندهای
دوباره بیایی کنار پنجرهام
بگویی: سلام،
بهار آوردهام، نمیخواهی؟!
از : رضا کاظمی
____مطالب مرتبط : ____
محمدرضا شفیعیکدکنی:
بزرگا گیتی آرا نقش بند روزگارا
ای بهار ژرف
به دیگر روز و دیگر سال
تو میآیی و
باران در رکابت
مژدهی دیدار و بیداری
تو میآیی و همراهت
شمیم و شرم شبگیران
و لبخند جوانهها
که میرویند از تنوارهی پیران
تو میآیی و در باران رگباران
صدای گام نرمانرم تو بر خاک
سپیداران عریان را
به اسفندارمذ تبریک خواهد گفت
تو میخندی و
در شرم شمیمت شب
بخور مجمری خواهد شدن
در مقدم خورشید
نثاران رهت از باغ بیداران
شقایقها و عاشق ها
چه غم کاین ارغوان تشنه را
در رهگذر خود
نخواهی دید
.....................
فرخ تمیمی:
آن زمان، از شاخسار ترد سیب
نو بهار مهر و شادی میدمید
از زمین زنده، آوند گیاه
خون گرم زندگانی میمکید
شوق پنهانی به دل میآفرید
باد نمناک بیابانهای دور،
ذرههایش در مشامم مینشست
بوی زن میداد و بوی خون شور
طعم سوزان سحرگاه سپید
درد را میکشت و شادی میفزود
نور نیروبخش خورشید بلند
خواب را از پلک چشمان میربود
روز بود و روز بود و روز بود
خستگی در دستهایم مرده بود
تیرگی در کوچهها جان میسپرد
روز، شبها را به یغما برده بود
هر نگاهی خوشهیی از نور بود
هر تنی، سرشار خون زیستن
چون خلیجی پیش میرفت آن زمان!
هر هوس در پهنهی احساس من
دستها با دوستی پیوند داشت
عشق بود و شادی و مهر و صفا
هستی ما، گرم کار زندگی
جوش خون در دستها، در گامها
این زمان، از راه میاید بهار،
خسته گام و نیمرنگ و ناشناس
من ندانم باز هم باید گشود
دستها را از پی حمد و سپاس؟
____مطالب مرتبط : ____
مژگان عباسلو / شعر بهار :
از آسمان دلش بوی برف میآمد
اگر سکوت نگاهش به حرف میآمد
زنی که ابر ِ برآشفته زیر چادر بود
دلش بهار بهار از بهارها پر بود
به سر به زیری ِ یک جفت کفش چرمی گفت:
چه طور میشود از غصهها به گرمی گفت؟
بپرس از دل این تکه ابر بارانی
چگونه بعد تو سر کرد با پشیمانی؟
چه شد که بندر چشمان آبیاش گم شد؟
عروس عرشهی عشق تو صید مردم شد؟
به من نگاه کن! آیا بهار میبینی؟
هنوز باغ ِ مرا بردبار میبینی؟
بهار بعد تو تنها تگرگ میرویاند
میان باغچه گلهای مرگ میرویاند
…
شکست بغضش و بارید ابر و توفان شد
نگاه غمزدهی کفشها پریشان شد
قدم زدند و نشستند جابهجا هرچند،
کنار زن که رسیدند پابهپا کردند
همیشه عشق در این لحظه لنگ برگشته
ورق رسیده به جای قشنگ، برگشته
هنوز ابر، پر از بغض بود و میبارید:
– تو آمدی، به جهان با تو رنگ برگشته
چقدر کوزه پس از تو به رود تن دادند
منم که کوزه به دوشم، تو سنگ برگشته
هنوز دلنگرانم، هنوز دلگیرم
دلت اگرچه به من باز تنگ برگشته
دو لنگه کفش تبآلود تاب میخوردند
کنار ابر ِ نرفته به جنگ، برگشته
…
سکوت در نفس گرم عشق جاری بود
هوای گوشهای از آسمان، بهاری بود
نه رعد بود، نه توفان، جهان و جان خاموش
به احترام دو تا کفش ِ ابر در آغوش
از : مژگان عباسلو
____مطالب مرتبط : ____
شعر درباره نوروز از حافظ شیرازی:
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
******************
شعری زیبا درباره بهار از مولوی:
ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی
چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی
خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی
******************
شعر درباره نوروز از سعدی شیرازی:
برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز
******************
خیام نیشابوری:
بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دل افروز خوش است
از دی که گذشت هر چه بگویی خوش نیست
خوش باش ومگو ز دی که امروزخوش است
******************
شعری از نظامی گنجوی درباره بهار
بهاری داری از وی بر خور امروز که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو ، را نبوید ، آدمی زاد چو هنگام خزان آید برد ، باد
____مطالب مرتبطـ :____