حزین لاهیجی
فروزان کن ز رخ کاشانه ای چند
بسوزان-شمعِ من!-پروانه ای چند
فغانم گوش کن امشب،که فردا
زمن خواهی شنید افسانه ای چند
خماری نیست خونِ عاشقان را
سرت گَردم،بکَش پیمانه ای چند
به هر دفتر زکِلکِ آتش آلود
زما ماندست آتشخانه ای چند
حزین! از فوت فرصت با صد افسوس
کشیدم آه بی تابانه ای چند
حزین لاهیجی
جویا معروفی :
همراه و هم قبیله ی باد خزان شدیم
بر ما چه رفته است که نامهربان شدیم؟
بر ما چه رفته است که در ختم دوستان
هی هی کنان به هیات شادی دوان شدیم
بر ما چه رفته است که از هم بریده ایم؟
بر ما چه رفته است که بی ساربان شدیم؟
دنیا به جز فریب چه دارد؟ دریغ! هیچ
تیری زده ست بی هدف و ما نشان شدیم
هر جا که میرویم دریغی نشسته است
امید و عشق را به خدا قصه خوان شدیم
گفتید روشنیم و جوانیم و سربلند
گفتم که پیر و خسته دل و ناتوان شدیم
بر باد داده ایم شکوه گذشته را
دیگر چه جای قصه که بی خانمان شدیم
حسین منزوی :
نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست
شاید اینها امتحان ماست با دستور عشق
ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست
چند می گویی که از من شکوه ها داری به دل ؟
لب که بگشایم مرا هم با تو چندان ماجراست
عشق را ای یار با معیار بی دردی مسنج
علت عاشق طبیب من ، ز علت ها جداست
با غبار راه معشوق است راز آفتاب
خاک پای دوست در چشمان عاشق توتیاست
جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کس
هر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست
خود در این خانه نمی خواند کسی خط خرد
تا در این شهریم آری شهریاری عشق راست
عشق اگر گوید به می سجاده رنگین کن ، بکن
تا در این شهریم ، آری شهریاری عشق راست
عشق یعنی زخمه ای از تیشه و سازی ز سنگ
کز طنینش تا همیشه بیستون غرق صداست
حسین منزوی
حافظ شیرازی :
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا