ای یار دور دست که دل می بری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان
در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز
ای یار دور دست که دل می بری هنوز
چون آتش نهفته به خاکستری هنوز
هر چند خط کشیده بر آیینه ات زمان
در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز
سعدی :
ما گدایان خیل سلطانیم شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند ره به جای دگر نمیدانیم
چون دلارام میزند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم
دیگران در هوای صحبت یار زر فشانند و ما سر افشانیم
مر خداوند عقل و دانش را عیب ما گو مکن که نادانیم
هر گلی نو که در جهان آید ما به عشقش هزاردستانیم
تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم
تو به سیمای شخص مینگری ما در آثار صنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار همه عالم به هیچ نستانیم
ترک جان عزیز بتوان گفت ترک یار عزیز نتوانیم.
دام از بس که دنبال تو گشته
دل خون گشته پامال تو گشته
مگر در وقت مردن خون فایز
ترشح کرده و خال تو گشته
...
غم و غصه تن و جانم گرفته
فراق یا دامانم گرفته
به کشتی اجل فایز سوار است
میان آب ، طوفانم گرفته
...
پری رویان به ما کردند نظاره
یکی چون ماه و باقی چون ستاره
کمان ابرو و مژگان تیز کردند
زدند بر جان فایز چون هزاره
این خاصیت عشق است، باید بلدت باشم
سخت است ولی باید در جذر و مدت باشم
"علیرضا آذر"
علیرضا آذر :
دستان مرا بگیر و رد کن ، از پچ پچ کوچه های بن بست
نامت وسط ستایش عشق ، از روز الست بوده و هست
ای پادشه نیاز دستان ، اعجاز طواف ماه و خورشید
سرخ هست هنوز آسمانت ، خونی که به فرق کوفه پاشید
بیراهه نمی روم اگر باز چشم تو چراغ راه باشد
ماه تو اگر بتابد ای عشق بگذار شبم سیاه باشد
من من رو به تمام خلق گفتم ای بغض غریب درد مندان
باید که شهید آسمان بود در برزخ حرص و نان دندان
باید هیجان رود باشی تا غربت سنگ را بفهمی
باید لب روزه خون بنوشی تا سفره تنگ را بفهمی
ای تاج سر تمام گیتی ای نام بلند اسم اعظم
ای بال رسیدن به لاهوت ، ای چهار قل شکوه زم زم
ای کوه تو را به درد پهلو ، ای ابر تو را به چاه سوگند
ای ماه تو را به فرق خونی ، ای قبله تو را به راه سوگند
من بی سر و پا نیازمندم تا دست تو را بگیرمش دست
دستان مرا بگیر و رد کن ، از پچ پچ کوچه های بن بست
من بی سر و پا نیاز مندم تا دست تو را بگیرمش دست
دستان مرا بگیر و رد کن ، از پچ پچ کوچه های بن بست