غلامرضا طریقی :
دست هايت دو جوجه گنجشک اند ، بازوانت دو شاخه ی بی جان ! ساق تــــو ساقـــه ی سفيـدی کــــه سر زده از سياهــــی گلدان ميوه های رسيده ای داری ، پشت پيراهن پر از رنگت مثل ليموی تازه ی « شيراز» روی يک تخته قالی « کرمان» ! فارغ از اختلاف «چپ» با «راست» من به چشمان تو می انديشم ای نگـــاه هميشه شکاکت ، ائتلاف فرشتـــه با شيــــطان ! فال می گيرم و نمی گيرم ، پاسخـــی در خور سوال اما چشم تو باز هم عنانم را می سپارد به دست يک فنجان با همين دستهای يخ بسته ، می کشم ابروی کمانت را تا بسوی دلـــم بيندازی ، تيــــری از تيــرهای تابستان ! در تمام خطوط روی تو ، چشم را می دوانم هر بار خال تو خط سير چشمم را می رساند به نقطه ی پايان !