معنای زنده بودن من، با تو بودن است.
نزدیک، دور
سیر، گرسنه
رها، اسیر
دلتنگ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو، در کنار تو
مفهوم زندگی است.
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو، همیشه با تو، برای تو، زیستن.
معنای زنده بودن من، با تو بودن است.
نزدیک، دور
سیر، گرسنه
رها، اسیر
دلتنگ، شاد
آن لحظه ای که بی تو سر آید مرا مباد!
مفهوم مرگ من
در راه سرفرازی تو، در کنار تو
مفهوم زندگی است.
معنای عشق نیز
در سرنوشت من
با تو، همیشه با تو، برای تو، زیستن.
به خارزار جهان، گل به دامنم، با عشق
صفای روی تو، تقدیم میکنم، با عشق
درین سیاهی و سردی بسانِ آتشگاه،
همیشه گرمم همواره روشنم، با عشق
همین نه جان به ره دوست میفشانم شاد،
به جانِ دوست، که غمخوار دشمنم، با عشق
به دست بستهام ای مهربان، نگاه مکن
که بیستون را از پا درافکنم، با عشق
دوای درد بشر یک کلام باشد و بس
که من برای تو فریاد میزنم: با عشق
فریدون مشیری
فریدون مشیری /
مرا میخواستی، تا شاعری را،
ببینی روز و شب دیوانهی خویش
مرا میخواستی، تا در همه شهر،
ز هر کس بشنوی افسانهی خویش
مرا میخواستی، تا از دل من،
برانگیزی نوایِ بینوایی
به صد افسون دهی هر دم فریبم،
به دلسختی کنی بر من، خدایی!
مرا میخواستی، تا در غزلها،
تو را «زیباتر از مهتاب» گویم.
تنت را «در میان چشمهی نور»
شبانگاهانِ مهتابی بشویم.
مرا میخواستی، تا نزدِ مردم،
تو را الهامبخش ِ خویش خوانم
به بال نغمههای آسمانی،
به بامِ آسمانهایت نشانم؛
مرا میخواستی تا از سر ِ ناز
ببینی پیش پایت زاریم را
بخوانی هر زمان در دفترِ من
غم ِ شب تا سحر بیداریم را
مرا میخواستی امّا چه حاصل؟
برایت هر چه کردم باز کم بود!
مرا روزی رها کردی در این شهر،
که این یک قطره دل، دریایِ غم بود!
تو را میخواستم تا در جوانی،
نمیرم از غم بیهمزبانی،
غمِ بیهمزبانی سوخت جانم
چه میخواهم دگر زین زندگانی؟
#فریدون_مشیری
عرض می شود در طبقه ی دوّم منزلی که بنده زندگی می کنم، آپارتمانی هست که همسایه ی محترم دیگری در آن زندگی می کند.
یک شب، بنده آمدم که ماشینم را در گاراژ بگذارم، دیدم مهمان های همسایه ی محترم، ماشین ها را ردیف گذاشتند جلوی خانه و از قرار معلوم، دسته جمعی با میزبان رفته اند شمیران.
من هم ناچار ماشینم را بردم تعمیرگاه و نامه ای نوشتم و جلوی یکی از ماشین ها گذاشتم به این مضمون:
«امیدوارم که امشب به شما خوش گذشته باشد. اگر شما ماشینتان را چند متر جلوتر گذاشته بودید، من مجبور نبودم که چند کیلومتر تا گاراژ بروم.
ارادتمند: فریدون مشیری»
صبح که از منزل بیرون آمدم، دیدم یکی از مهمان ها که خطّاط معروفی ست - و نامشان استاد بوذری است- از قرار جزء مهمان ها بوده با خط خوش، نامه ای نوشته و به در منزل من چسبانده.
نوشته بود:
«آقای مشیری! در پاسخ ِ مرقومه ی عالی:
«گر ما مقصّریم، تو دریای رحمتی»
و خاتمه به عرض می رساند:
اطاعت می کنم جانا
که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
من هم برای ایشان نامه ای نوشتم البته منظوم، به این شرح:
«هنوز خط خوش تو نوازش بصر است
هنوز مستی این جام جانفزا به سر است
فضای سینه ام از نامه ی تو باغ گل است
هوای خانه ام از خامه ی تو مشک تر است
ترا به «خطِ» تو می بخشم، ای خجسته قلم
که آنچه در بر من جلوه می کند هنر است
جواب خط تو را هم به شعر خواهم گفت
اگرچه خط تو از شعر من قشنگ تر است
به این هنر که تو کردی، دلم اسیر تو شد
هنوز ذوق و هنر، دام و دانه ی بشر است
شبی ز راه محبّت بیا به خانه ی ما
ببین که دیده ی مشتاق شاعری به در است»
*خاطره فریدون مشیری
بزم شاعران